می خواهم فـا.حـشــه بشوم
نوشته شده به وسیله ی موبایل باز در تاریخ 88/2/27:: 4:43 صبح
از نامه یک معلم ایرانی:
.....مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار تکرار شده است ، فقط برای اینکه
تغییری ایجاد بشود موضوع رابه این صورت پای تخته سیاه کلاس نوشتم
"می خواهید در آینده چه کاره شوید؟ الگوی شما کی است ؟..."
و برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم
بگیرید این شغل را انتخاب کنید. انشاء ها هم تقریبا همان هایی هستند که هزارها
بار تکرار شده اند ، با این تفاوت که چند تا شغل جدید به آن ها اضافه شده است.
یک دانش آموز نوشته بود : من دوست دارم مهندس هوا و فضا شوم ولی پدرم می گوید
ام.وی.ام بهترین رشته دنیا است و خیلی پول دارد...
حتما منظورش MBA است. دانش آموز دیگری نوشته بود : دوست دارم مهندسی اتم
بخوانم ولی پدرم دوست ندارد می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد و...
ولی اعتراف می کنم از همه تکان دهنده تر انشائ یک دختر 10 ساله بود که
نوشته بود :
" می خواهم فـا.حـشــه بشوم " .
شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده است...
بقیه ی انشا را در ادامه مطلب بخوانید
از متن انشاء:
..... خوب نمی دانم که فـا.حـشــه ها
چه کار می کنند ولی به نظرم شغل
خوبی است.
خانم همسایه ما فـا.حـشــه است .این را
مامان گفت . تا پارسال دلم می خواست
مثل
مادرم پرستار بشوم . پدرم همیشه
مخالف است . حتی مامان هم دیگر کار
نمی کند .من
هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم
مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او
همیشه
مرتب است . ناخن هایش لاک دارند و
همیشه لباس های قشنگ می پوشد . ولی
مامان
همیشه معمولی است.
مامان خانم همسایه را دوست ندارد.
بابا هم پیش مامان می گوید خانم
خوبی نیست.
ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم
بابا از خانه آن خانم بیرون آمد.
گفت ازش
سوال کاری داشته . بابای من
ساختمان می سازد . مهندس است . ازش
پرسیدم یعنی
فـا.حـشــه ها هم کارشان شبیه مهندس
های ساختمان است ؟ خانم همسایه
هنوز دم در بود.
فقط کله اش را می دیدم . بابا یکی
زد در گوشم ولی جوابم را نداد . من
که
نفهمیدم چرا کتکم زد . بعد من را
فرستاد تو و در را بست.
... من برای این دوست دارم فـا.حـشــه
بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی
هستند.
مامان همیشه می گوید که مردها به
زن ها احترام نمی گذراند .ولی مرد
ها همیشه به
خانم همسایه احترام می گذارند
مثلا همین بابای من . زن ها هم
همیشه با تعجب
نگاهش می کنند ، شاید حسودی شان می
شود چون مامانم می گوید زنها خیلی
به هم
حسودی می کنند . خانم همسایه خیلی
آدم مهمی است . آدم های زیادی به
خانه اش می
آیند . همه شان مرد هستند . برای من
خیلی عجیب است که یک زن رئیس این
همه مرد
باشد.
بعضی هایشان چند بار می آیند.
بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ
است که جلسه
هایش را آخر شب ها تو خانه اش
برگزار می کند . همکار هایش اینقدر
دوستش دارند
که برایش تولد گرفتند . من پشت در
بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت
مبارک.
بابا می خواست من را ببرد پارک ،
بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه
است . گفت می
دانم . آن روز من تصمیم گرفتم
فـا.حـشــه بشوم چون بابا تولد مامان را
هیچ وقت یادش
نمی ماند.
تازه خانم همسایه خیلی پول در می
آورد . زود زود ماشین هایش را عوض
می کند.
فکر کنم چند تا هم راننده داشته
باشد که می آیند دنبالش . این ور و
آن ور می
برند ...
من هنوز با مامان و بابا
راجع به این موضوع صحبت نکردم.
امیدوارم
بابا مثل کار مامان با کار من هم
مخالفت نکند" .....
کلمات کلیدی :